اثبات الوصية و مسعودى صاحب مروج الذهب
سيد محمد جواد شبيرى زنجانى
|
پيش در آمد
نويسنده، در هنگام نوشتن مقالهي نعماني و كتاب غيبت، به بحث مشايخ نعماني كه رسيد، با نام ((علي بن حسين مسعودي)) برخورد كرد. شناخت دقيق وي، نيازمند بررسي اتّحاد وي با صاحب مروج الذهب بود، لذا ضميمهاي براي بحث در اين موضوع در نظر گرفت، ولي گستردگي بحث، طرح كردن مستقل آن را ضروري ساخت، بدين سان، مقالهي حاضر شكل گرفت.
گفتني است كه اين مقاله، علاوه برارتباطي كه با نعماني صاحب كتاب غيبت دارد، به بحث از مؤلِّف اثبات الوصيّة - كه يكي از كهنترين منابع مبحث امامت است و فصل پاياني آن به حيات امام عصرعليه السلام اختصاص دارد - نيز ميپردازد، لذا از دو زاويه، ميتوان آن را در شمار مباحث منبعشناسي مهدويّت جاي داد.
آغاز سخن
علي بن حسين مسعودي، مورّخ نامداري است كه كمتر پژوهندهاي را در حوزه تحقيقات اسلامي ميتوان يافت كه نام وي و دو كتاب ارجمند مروج الذهب و التنبيه والاشراف را نشنيده باشد. فهرست آثار وي در رشتههاي گوناگون تاريخ، كلام، فرقهشناسي، اصول فقه، نشان از گستره آگاهيهاي وي ميدهد. با اين وجود، او، در عصر خود و مدّتها پس از آن، چندان شناخته شده نبود. لذا ترجمهي احوال شايستهاي از وي در آثار مورّخان و تراجم نگاران نيافتيم. نخستين بار، نام مسعودي، در فهرست ابن نديم آمده، در اين كتاب، به جز ويژگيهاي فردي وي، تنها دو جمله ذكر شده است: ((هذا الرجل من أهل المغرب... مصنّف لكتب التواريخ و أخبار الملوك.))(1). سپس نام چند كتاب وي - كه احياناً با تحريف هم همراه است - ديده ميشود. ابن نديم، هيچ سخني دربارهي گرايش مذهبي مسعودي ذكر نكرده است.
نجاشي، دومين كسي است كه نام مسعودي را در رجال خود (فهرست أسماء مصنفي الشيعة) آورده است. نجاشي، پس از ذكر نام سيزده كتاب از وي، ميافزايد: ((هذا رجل زعم أبوالمفضل الشيباني، رحمه الله، أنّه لقيه واستجازه)) و در ادامه ميافزايد كه اين مرد، تا سال سيصد و سي و سه زنده بوده است.(2)
اين ترجمهي حال، با توجّه به نام بردن از رسالهي إثبات الوصية لعلي ابن ابي طالبعليه السلام كه ظاهراً همين كتاب اثبات الوصيّه موجود است، امامي بودن مسعودي را ميرساند.
شيخ طوسي (385 - 460)، در فهرست و رجال اش، نام علي بن حسين مسعودي را نياورده است.
خطيب بغدادي ( -463) نيز در تاريخ بغداد، از وي نام نبرده است، با اين كه وي بغدادي بوده است.(3) نام مسعودي به ذيلهاي تاريخ بغداد، همچون ذيل ابن نجّار هم راه نيافته است.
ابن ادريس حلي (543 - 598) پس از ذكر كتاب مروج الذهب و ستايش آن، دربارهي مؤلّف آن ميگويد: ((هذا الرجل من مصنفي أصحابنا، معتقد للحقّ...)).(4)
ياقوت حموي (574 - 626) نويسندهي ديگري است كه در معجم الأُدباء از مسعودي ياد كرده است. نكتهي جالب توجّه در اين ترجمه، ذكر عبارتي از مروج الذهب است كه از آن بر ميآيد كه ((بابل، زادگاه مسعودي است، و او در بغداد ميزيسته و خود را از اهل اين شهر ميدانسته است)).(5) در اين ترجمه هم سخني از مذهب مسعودي به ميان نيامده است.
به گزارش ابن حجر، ابن دحيه [= ابوالخطاب عمر بن الحسن، متولد 554، متوفي 633 ]در كتاب صفين، مسعودي را مجهول و ناشناس خوانده كه به گفتهي ابن حجر، اين، اظهار نظري ناروا(6) است.
سيد علي بن طاووس (589 - 664) صاحب مروج الذهب را ((الشيخ الفاضل الشيعي)) خوانده است.(7)
علاّمه حلّي (648 - 726) و ابن داوود حلي (647 - زنده در 707) با ياد از كتاب إثبات الوصيّة لعلي ابن أبي طالبعليه السلام، در ترجمهي علي بن حسين مسعودي، وي را صاحب كتاب مروج الذهب معرّفي ميكنند. علاّمه حلّي، در ترجمهي وي، اين افزوده را دارد: ((له كتب في الإمامة و غيرها.)).(8)
ذهبي (673 - 748) در تاريخ اسلام (و نيز در سير أعلام النبلاء) براي نخستين بار، وي را معتزلي خوانده و بر اين ادعا، تعبير اهل العدل را كه مسعودي در حقّ معتزله، مكرّر به كار برده، شاهد ميگيرد.(9)
سبكي (727 - 771) وي را در طبقات الشافعيّة الكبري ترجمه كرده است. وي، ماجراي تأليف رسالة البيان عن أُصول الأحكام به دست ابوالعباس بن
سريج (م 306) را به روايت مسعودي، در آغاز نسخهي اين رساله آورده است كه حائز اهمّيّت ميباشد.(10)
گويا مرحوم سيد حسن صدر، براي سازگاري ميان كلام سبكي و نجاشي، او را امامي مذهب خوانده كه در مدّت اقامت در مصر و شام، به خاطر تقيّه، خود را شافعي معرفي ميكرده است.(11)
ابن حجر، در لسان الميزان، در ترجمهي وي ميگويد، كتاب وي، سراسر بر اين امر گواهي ميدهد كه وي، شيعي معتزلي بوده تا بدان جا كه در حق ابن عمر ميگويد: ((او، از بيعت با علي ابن ابي طالب سرباز زد، ولي پس از آن، با يزيد بن معاويه، و با حجّاج براي عبدالملك بن مروان، بيعت كرد)). وي، از اين دست مطالب، بسيار دارد.(12)
در آثار امامي مذهبان، در تشيّع مسعودي، ترديدي روا نداشتهاند، تا اين كه آقا محمّد علي صاحب مقامع الفضل متوفي 1216 - فرزند وحيد بهبهاني - ، باب تأمّل در صحّت مذهب وي را گشوده و بر عامي بودن وي تأكيد ورزيده است.(13)
پس از وي، محدّث نوري، در خاتمه مستدرك، در اثبات امامي بودن وي، به تفصيل سخن گفته است.(14) مرحوم مامقاني نيز در تنقيح المقال(15) و محقق تستري در قاموس الرجال(16) در اين باره بحث كردهاند.
عالمان امامي، انتساب اثبات الوصيه را به مسعودي صاحب مروج الذهب، مسلّم انگاشتهاند(17)، راقم اين سطور، نخستين بار، از آية الله والد، مدّظله، اين نكته را شنيده و در برخي تعليقات ايشان بر الغيبهي نعماني مشاهده كرده كه علي بن حسين مسعودي دو نفرند: يكي، صاحب مروج الذهب كه قطعاً غير از صاحب اثبات الوصيّة است و ديگري، استاد نعماني.
ترديد يا انكار انتساب إثبات الوصيّة به مسعودي در آثار مستقلّي كه دربارهي صاحب مروج الذهب، نوشته شده، مانند موارد المسعودي، از جواد علي،(18) و منهج المسعودي في بحث العقائد والفرق الدينية از هادي حسين حمّود، و منهج المسعودي في كتابة التاريخ از سليمان بن عبدالله المُدَيدالسويكت نيز ديده ميشود. نويسندهي اخير دربارهي مذهب مسعودي هم بحث مفصلي كرده است.(19)
در آثار مستشرقان هم بحثهايي در اين زمينه، آمده است. مثلاً، برخي، وي را بدون هيچ دليلي، اسماعيلي مذهب خواندهاند.(20)
آن چه گفته آمد، گذري تاريخي بر اطّلاعات و بحثهايي بود كه دربارهي مذهب مسعودي صورت گرفته است.
در اين مقاله، تلاش ميكنيم كه قرائن و شواهد داخلي و خارجي را درباره مذهب مسعودي، گرد آورده و با بررسي آنها، دربارهي مذهب وي و نيز درباره مؤلّف إثبات الوصيّة و ارتباط آن دو با هم سخن بگوييم.
مقالهي حاضر، در سه بخش تنظيم شده است:
بخش يكم - مذهب مسعودي صاحب مروج الذهب
قرائن تشيّع مسعودي را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: يكي، قرائن داخلي، و ديگري، قرائن خارجي.
مراد از قرائن داخلي، قرائني است كه از مطالعهي آثار موجود مسعودي مورّخ يا دقّت در نام آثار مفقود وي به دست آوردهايم.
ما بحث را از قرائن خارجي آغاز ميكنيم. قرائن ذيل ميتواند قرينه يا دليل بر تشيّع صاحب مروج الذهب باشد.
قرينهي يكم - اتّفاق نظر علماي شيعه پيش از صاحب مقامع
ابوعلي حائري، اشاره ميكند كه كسي را تا كنون نيافتهام كه در تشيّع وي، تأمّل كرده باشد، به جز فرزند استاد علاّمه (يعني آقا محمّد علي فرزند وحيد بهبهاني) كه در مخالفت، اصرار كرده و مدعي شده كه او، از مخالفان (يعني عامه) است.(21)
محدّث نوري، با نقل عبارات نجاشي، علاّمه حلي در خلاصه، شهيد ثاني در حاشيه آن، سيّد علي بن طاووس در فرج المهموم، ميرداماد در حاشيهي رجال كشي، ابن ادريس در سرائر، آنها را در امامي بودن وي، صريح دانسته، ميافزايد:((كسي در اين امر، ترديد نكرده است)).(22)
دربارهي اين قرينه، صرف نظر از عدم ثبوت اتّفاق نظر علماي شيعي و نيز با چشم پوشي از تفاوتي كه ميان اصطلاح شيعي و امامي وجود داشته، و نيز عدم صراحت برخي از عبارات نقل شده در امامي بودن مسعودي، موضوع مهم، آن است كه ((اين اتّفاق نظر، تا چه اندازه داراي اعتبار است؟)).
با دقّت در عبارات علماي ما، روشن ميگردد كه آنان به پيروي از نجاشي، مسعودي را شيعي دانستهاند و خود تحقيق مستقلّي در اين زمينه انجام ندادهاند. بنابراين، بايد ميزان ارزش كلام نجاشي را در اين بحث، ملاك قرار داد و اتّفاق نظر علما - بر فرض ثبوت - ارزش بيشتري از آن ندارد.
قرينهي دوم - گواهي نجاشي بر تشيّع وي
ابوالعباس نجاشي، كتابشناسي خبير و متخصّص بوده، بر حالات رجال، آگاهي كامل داشته است. او، كتابهاي چندي هم به مسعودي نسبت داده كه غالباً در مروجالذهب هم به نام آنها اشاره شده است.(23) عصر نجاشي به عصر مسعودي نزديك بوده است. بنابراين، گواهي وي در اين زمينه، ارزش بسياري دارد.(24)
در بررسي اين دليل، تذكّر اين نكته مفيد است كه ((اصل گواهي دادن نجاشي بر امامي بودن مسعودي، چه گونه قابل اثبات است؟)).
يك بيان در اين زمينه، اين است كه نجاشي، در كتاب رجال (كه به مصنّفان شيعه(25) اختصاص دارد) نام مسعودي را آورده و به فساد مذهب وي هم اشارهاي نكرده، بنابراين بايد وي را شيعه و صحيح المذهب دانست.
بايد دانست كه در رجال نجاشي و نيز فهرست شيخ طوسي، افراد عامي مذهبي كه به سود شيعه تأليفي داشتهاند نيز ذكر شدهاند. حال اگر نجاشي، به مؤلّفي برخورد كند كه از مذهب وي آگاه نبوده، ولي تأليفي به سود شيعه داشته باشد، قهراً، وي را در كتاب خود خواهد آورد؛ چون، مذهب وي، هر چه باشد، به هر حال از موضوع كتاب بيرون نيست. اشاره كردن نجاشي به مذهب افراد هم در جايي است كه اطّلاعي در اين زمينه
داشته باشد. پس اصلِ ياد كرد از يك شخص در رجال نجاشي، الزاماً، به معناي گواهي دادن به امامي بودن آن شخص نيست.
البته، در خصوص ترجمهي مسعودي در رجال نجاشي، با عنايت به ذكر آثاري با گرايش امامي در ترجمه وي، بويژه اثبات الوصيّة، بعيد نيست كه نجاشي وي را امامي ميدانسته است، ولي آن چه اهمّيّت دارد، بررسي ميزان اعتبار كلام نجاشي در اين زمينه است.
نجاشي، هر چند غالباً به احوال رجال، آگاهي كافي داشته، ولي در خصوص ترجمهي مسعودي، نحوهي ارائهي اطّلاعات، روشن ميسازد كه وي را درست نميشناخته و اطّلاعات وي در اين زمينه، به جز فهرست كتب وي، بسيار اندك است. لحن كلام نجاشي - بويژه تعبير ((هذا رجل)) و ((بقي هذا الرجل)) - از ناشناس بودن مسعودي در نزد نجاشي حكايت ميكند. به احتمال قوي، نجاشي، در هنگام نگارش ترجمهي احوال مسعودي، كتاب مروج الذهب او را اصلاً نديده است، وگرنه، ختمِ تأليف نسخهي كنوني آن در سال 336 بر وي پوشيده نميماند(26) و زنده بودن وي را تا سال 333 نميانگاشت. كتاب التنبيه والأشراف نيز كه از آن، اصلاً، در رجال نجاشي نامي به ميان نيامده، در سال 345 نگارش يافته است.(27)
ناشناس ماندن مسعودي، شايد به خاطر مسافرتهاي طولاني وي و سكنا گزيدن وي، در اواخر عمرش، در مصر باشد.
به هر حال با توجّه به عدم آگاهي كافي نجاشي از اين شخصيّت، نميتوان به كلام وي بر تشيّع مسعودي استدلال كرد، بويژه با توجّه به اين نكته كه به احتمال زياد، نجاشي، بر اساس مبناي يكي دانستن مؤلف إثبات الوصيّه و مروج الذهب، مسعودي را در شمار عالمان شيعي درج كرده است. بنابراين، اگر در اين مبنا مناقشه كنيم، قهراً، اعتبار مستقلّي براي كلام نجاشي بر جاي نخواهد ماند.
قرينهي سوم - روايات شيعي خالص اثبات الوصية
اين قرينه، مبتني بر اتّحاد صاحب إثبات الوصيّة و مسعودي مورّخ است. در اين باره پس از اين، سخن خواهيم گفت.
قرينهي چهارم - روايات شيعي خالص الغيبهي نعماني از علي بن حسين مسعودي
اين قرينه هم مبتني بر اين است كه استاد نعماني، صاحب مروج الذهب باشد. در اين زمينه، در مقالهي نعماني و مصادر الغيبة، بحث كردهايم.(28)
به هر حال، قرائن خارجي براي اثبات تشيّع مسعودي، غالباً، متّكي به قرائن داخلي است. لذا بايد بيشتر به اين قرائن توجّه كرد.
شواهد تشيّع مسعودي از مروج الذهب
پيش از پرداختن به اين بحث، اشاره به اين نكته مفيد است كه سبك و سياق كلّي مروج الذهب، به سان كتب تاريخ عامه است. صاحب مقامع، با تكيه بر اين امر، ميگويد: مسعودي، در مروج الذهب، بر اخبار عاميان اعتماد ورزيده و از مطاعن خلفا ياد نكرده است. وي، عبارات مروج الذهب را ظاهر، بلكه صريح در عامي بودن مؤلّف ميداند. وي، سپس اين احتمال را مطرح ساخته كه شايد وي از مذهب عامه به مذهب تشيّع - به اصطلاح قديمي آن كه اعم از اماميه اثنا عشريه است - گرويده باشد.
محدّث نوري، با تكيه بر كلام نجاشي و اين كه رسم وي، بر آن است كه نكات مذهبي، مانند عامي بودن يا رجوع يك راوي را از يك مذهب به مذهب ديگر، بيان ميكند، اين استدلال را ناتمام ميخواند. ايشان، اين نكته را ميپذيرد كه مروج الذهب، به سياق كتابهاي عامه نگارش يافته، ولي اين امر را معلول جوّ محيط ميداند و سپس ميافزايد، با تأمّل در لابهلاي كتاب مروج الذهب، بويژه در قسمت مربوط به خلافت عثمان و خلافت حضرت اميرعليه السلام ميتوان از مذهب پنهاني مؤلّف پرده برداشت.
محدّث نوري، سپس به نقل عباراتي از اين كتاب در مناقب و فضائل حضرت اميرعليه السلام ميپردازد(29) كه در ادامه، به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
برخي از ديدگاههاي شيعيانه مروج الذهب عبارت است از:
1- اعتقاد به وجود نوراني ائمهعليهم السلام؛
روايت مفصّلي دربارهي آغاز خلقت و آفرينش نور پيامبرصلي الله عليه وآله به نقل از حضرت اميرعليه السلام در مروج الذهب نقل شده كه به ترجمهي (تا حدودي آزاد) برخي از قطعات آن، اكتفا ميكنيم:
خداوند، خطاب به نور پيامبر گفت: ((من، اهل بيت تو را براي هدايت منصوب ميسازم و به ايشان، از دانش پنهان خويش، عطا ميكنم. لذا هيچ امر دشواري بر ايشان مشكل نخواهد بود. آنان را حجّت خود بر مردمان قرار ميدهم.)).
پس از پيمان گرفتن ربوبي بر وحدانيّت پروردگار، چشمان مردم با انتخاب پيامبر و آل او روشن گرديد. خداوند، به مردمان نشان داد كه هدايت و نور، همراه پيامبر و امامت در خاندان او است.
در ادامهي حديث، از انتقال نور در گذر زمان تا عصر پيامبرصلي الله عليه وآله، سخن رفته، افزوده شده است:
سرانجام، اين نور، به ما انتقال يافت و در ائمهي ما درخشيد. پس ما، نور آسمان و زمين هستيم. نجات، به سبب ما است. اسرار دانش، از ما ميجوشد و سرانجام امور، به سوي ما است. مهدي ما، پايان بخشِ نظام امامت، رهايي بخش امّت، نهايت نور و كانون تدبير امور و فرجام حجّتهاي پروردگار است. پس ما، افضلِ مخلوقان و اشرف يكتا پرستان و حجّتهاي خداوند سبحان بر مردمانايم. نعمت ولايت، گواراي جان آنان باد كه بدان تمسّك جويند و به اين ريسمان چنگ زنند.
البته، مسعودي، اين روايت را، تنها، نقل كرده و نقل روايت، دليل بر اعتقاد به مضمون آن نيست. محدّث نوري، گويا براي پاسخ به اين اشكال، اين مطلب را افزوده كه گمان نميكنم غير امامي، اين روايت را نقل كند و آن را انكار نكند.
دربارهي اين شاهد، گفتني است كه اعتقاد عميق مسعودي به مقامات و فضائل باطني و معنوي اهل بيتعليهم السلام انكارناپذير است. اين نكته، به روشني، از نام برخي كتابهاي وي نيز استفاده ميگردد، ولي اين مقدار، براي اثبات امامي بودن، كفايت نميكند. امامي و شيعي (به اصطلاح كنوني) كسي است كه خلافت خلفاي نخستين قبل از حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام را نامشروع بداند. بدون تبرّي جستن از غاصبان خلافت، تنها به مجرد تولّي، نميتوان كسي را امامي خواند. كساني چون فضل بن روزبهان، با انشاي صلوات معروف خود به پيشگاه ائمهعليهم السلام عرض ادب كرده اند، با اين كه در تسنّن بلكه تعصّب ايشان، نميتوان ترديد كرد.
2- اعتقاد به استمرار سنّت وصايت در اعصار
در داستان قتل هابيل، در مروج الذهب آمده است:
فلمّا سمع ذالك آدم ازداد حزناً و جزعاً علي الماضي والباقي، و علم أنّ القاتل مقتول، فأوحي الله إليه أنّي مخرج منك نوري الذي أُريد به السلوك في القنواتِ الطاهرة، والأرومات الشريفة و أباهي به الأنوار و أجعلُهُ خاتم الأنبياء وأجعلُ آلَهُ خيارَ الائمة الخلفاء، أختمُ الزمانَ بمدّتهم وأغصُّ الأرض بدعوتهم وأُنيرُها بشيعتهم، فسَمِّ و تطهر و قدِّس و سَبِّح، ثم اغش زوجتك علي طهارةٍ منها، فإنَّ وديعتي تنتقل منكما إلي الولد الكائن بينكما.(30)
وي، سپس دربارهي انتقال نور به حواء و از او، به شيث (هبة الله) سخن گفته، اشاره ميكند: فأوعز إليه آدم وصيّتَهُ و عرّفه بمحلّ ما استودعه و أعلمه أنّه حجة اللهِ بعدَهُ و خليفتُه في الأرض، والمؤدّي حقّ الله إلي وصاته، و أنّه ثاني انقال الذرية الطاهرة و الجرثومة الزاهرة. و إنّ آدم، حين أدّي الوصيّةَ إلي شيث، احتقبها واحتفط مكنونها.(31)
وي، سپس از انتقال نور به همسر شيث و سپس به فرزند وي، انوش، سخن گفته، ميافزايد:
فلمّا بلغ الوصاة أوعز إليه شيث بشأن الوديعة وأنّها شرفهم و أوعز إليه أن يُنَبِّهَ ولَدَهُ علي حقيقة هذا الشرف و كبر محلّه و أن ينبِّهوا أولادهم عليه، و يجعل ذالك وصيّة بينهم منتقلة مادام النسل. فكانت الوصيّة جارية تنتقل من قرنٍ إلي قرنٍ إلي أنْ أدّي الله النورَ إلي عبدالمطلب و ولده عبدالله أبي رسول اللهصلي الله عليه وآله.(32)
او، سپس اشاره ميكند: ((اين جا، موضعي است كه قائلان به نص و قائلان به اختيار، با هم اختلاف دارند.)). وي، قائلان به نص را ((أهل الإمامة من شيعة علي ابن أبي طالب والطاهرين من ولده)) معرّفي كرده، ميگويد: ((ايشان، ميگويند(33) كه خداوند، هيچ عصري از اعصار را، از ((قائم للّه بحق)) خالي نميگرداند. اين شخص، يا از انبيا يا از اوصيا است و از سوي خدا و پيامبر، بر نام و شخص آنان تصريح ميگردد.)).
پس از آن، وي، ديدگاه اصحاب اختيار را كه به ((تفويض امر امامت به امّت)) معتقدند، تشريح كرده ميافزايد: ((ايشان، ميگويند(34) كه، برخي از اعصار، ميتواند از حجّت خدا (كه همان امام معصوم در نزد شيعه است) خالي باشد.)).
او، سپس اشاره ميكند كه دربارهي اين تنازع و اختلاف، پس از اين هم نكاتي روشن كننده، خواهد آورد.(35)
او، اشارت كوتاهي به ديدگاه وصايت در هنگام ياد كرد از حضرت ابراهيمعليه السلام نيز آورده است:
وكانت وصيةُ إبراهيم إلي ابنه إسماعيل، و أوصي إسماعيل إلي أخيه إسحاق و قد قيل إلي ولده قيدار بن إسماعيل.(36)
دقّت در مجموع اين عبارات، ميرساند كه مسعودي، خود، نميخواهد به طور جزم، اين ديدگاه را صحيح بداند، بلكه تنها نقل اين نظريّه از اهل امامت مطرح است.(37) عبارت او در هنگام ياد كرد از عبدالمطلب، در اين زمينه، روشنتر است:
تنازع الناس في عبدالمطلب: فمنهم مَن رأي أنَّه كان مؤمنا موحّداً و أنّه لم يشرك بالله و لا أحد من آباء النبي (عم) و أنّه نقل في القنوات الطاهرات و أنّه أخبر أنّه ولد من نكاحٍ لا من سفاح.
و منهم مَن رأي أنّ عبدالمطلب كان مشركاً و غيره من آباء النبي (عم) إلاّ مَن صحّ إيمانه.
و هذا موضعٌ فيه تنازع بين الإماميه و المعتزلة و...
در اين جا، وي، اشاره به اختلاف فرقهها در نص و اختيار كرده، ميافزايد:
اين كتاب، براي ذكر احتجاجات بنيان نهاده نشده و ما نظر و دليل هر گروهي را در كتاب خود ((المقالات في أصول الديانات)) و در كتاب ((الاستبصار و وصف أقاويل الناس في الإمامة)) و در كتاب ((صفوه)) نيز آوردهايم.(38)
اشاره به آراي فرقههاي شيعه يا نظر اختصاصي شيعيان، در جاهاي ديگر مروج الذهب هم آمده است.(39)
شايد مسعودي با ياد كرد از اين مسائل، در صدد است كه احاطهي علمي خود را به فرقهها و نحلههاي اسلامي برساند.
3- تأليف آثاري با مضامين شيعي
از نام برخي آثار مسعودي كه در مروج الذهب و التنبيه والاشراف از آنها ياد كرده، به روشني گرايش شيعيانه وي روشن ميگردد. به نامهاي زير توجه فرماييد:
- ((مزاهر الأخبار وطرائف الآثار في أخبار آل النبي، صلعم)).(40) مسعودي، در جايي ديگر، از اين كتاب، با اين نام ياد ميكند: ((مزاهر الأخبار وطرائف الآثار للصفوة النوريّة والذريّة الزكيّة و أبواب الرحمة و ينابيع الحكمة.(41)
تعبير ((الصفوة النوريّة))، بسيار قابل توجّه است.
- الصفوة في الإمامة
- الهداية إلي تحقيق الولاية
و نيز نامهاي ديگر همچون ((الاستبصار)).
با توجّه به در دسترس نبودن اين كتب، نميتوان از محتواي آن، آگاهي درستي به دست آورد. نام كتاب، قرينهي روشني بر محتواي آن نيست.
جالب اين جا است كه برخي، در شمار آثار شيعي مسعودي از كتاب سرّالحياة ياد كردهاند و گفتهاند كه در آن، دربارهي امام دوازدهم و موضوع غيبت، بحث كرده است،(42) در حالي كه از اين عنوان، به هيچ وجه چنين مطلبي استفاده نميشود. توضيحاتي كه مسعودي در مروج الذهب دربارهي اين كتاب ميدهد، روشن ميكند كه موضوع آن، بررسي روح و نفس و سبب حيات است. به عنوان نمونه وي ميگويد:
وللنفوس في علّة حنينها إلي الأوطان كلام ليس هذا موضعه و قد ذكرنا في كتابنا المترجم ب ((سرّ الحياة)).(43)
4- عبارات وي در لزوم عصمت امامعليه السلام
مسعودي، لزوم عصمت امام را - كه برخي، دليل تشيّع او دانستهاند(44) - از اهل امامت نقل ميكند،(45) نه به عنوان اعتقاد خود. بنابراين نميتواند دليل تشيّع وي باشد.
5- افضل دانستن حضرت اميرعليه السلام از تمام صحابه(46)
به گفتهي مسعودي، تمام فضايل تك تك صحابه، در حضرت اميرعليه السلام به تنهايي وجود داشت، علاوه بر آن كه فضائلي مانند ((حديث اخوت))، ((حديث منزلت))، ((حديث ولايت))، ((حديث طير))، بدو اختصاص داشت.(47)
اين شاهد هم ناتمام مينمايد؛ زيرا، ممكن است، كسي، آن حضرت را افضل صحابه بداند، ولي به جهت اعتقاد به صحّت امامت مفضول، خلافت پيشينيان را نيز مشروع بداند و لذا از اهل تسنّن باشد، بلكه برخي مانند زيديّه بتريّه، از فرقههاي اهل تسنّن به شمار ميآيند؛ زيرا، ايشان، هر چند خلافت را حقِّ انحصاري حضرت اميرعليه السلام ميدانند، ولي آن را قابل تفويض به ديگران ميدانند. آنان، بر اين باورند كه چون حضرت اميرعليه السلام سكوت و با خلفاي نخستين بيعت كرده، لذا خلافت آنان، شرعي است.(48)
اين فرقه، امامت دو خليفهي نخست را پذيرفته، ولي خلافت عثمان را تصحيح نميكنند.
ديدگاههاي مسعودي، بويژه با توجّه به ذكر مدايح ابوبكر و عمر و مطاعن عثمان، با اين فرقه قابل مقايسه است.
شواهد ديگري از گرايشهاي شيعيانهي مسعودي در كتاب منهج المسعودي في كتابة التاريخ آمده است، ولي اين مقدار براي اثبات تشيّع - به اصطلاح دقيق كنوني - كافي نيست بخصوص، با توجّه به عبارتهاي مروج الذهب و التنبيه والاشراف كه به روشني، عدم تشيّع مؤلّف را ميرساند.
نشانههاي عدم تشيّع صاحب مروج الذهب
عبارات مروج الذهب و التنبيه والاشراف - كه از آنها شيعي نبودن مؤلّف، به روشني استفاده ميگردد - بسيار است. ما، از باب نمونه، به ذكر چند عبارت بسنده ميكنيم:
وي، آزر بت پرست را مانند اهل تسنّن، پدر حضرت ابراهيمعليه السلام ميداند.(49)
او، دربارهي ابوبكر ميگويد:
ولَقَبُهُ عتيق، لبشارة رسول الله، صلعم، إيّاه أنّه عتيق من النار فَسُمِّيَ عتيقاً وهوالصحيح. و قيل إنّما سُمّي عتيقاً لعتق أُمّهاته. و كان أزهد الناس و أكثرهم تواضعا...(50)
وي، سپس، به تفضيل، دربارهي زهد و تواضع ابوبكر سخن ميگويد.
وي، در مدح عمر آورده است:
كان متواضعاً خشن الملبس شديداً في ذات الله و اتّبعه عمّالُه في سائر أفعاله و شيمه و أخلاقه...(51)
در اين جا نيز دربارهي زهد عمر و عاملان وي، قلم فرسايي كرده است.
در ذيل بحثِ مفصّلي دربارهي رفاهطلبي و ثروت اندوزي عثمان و اطرافيان وي و ديگر صحابيان آورده است:
و لم يكن مثل ذالك في عصر عمر بن الخطاب بل كانت جادّة واضحة وطريقة بينة.(52)
مسعودي، در مروج الذهب، اصلاً، از واقعهي غدير ياد نكرده، و در التنبيه والإشراف اين حادثه را در پايان صلح حديبيه - و نه حجّة الوداع - دانسته است!(53)
روشنتر از اين عبارات، عبارتي است كه در پايان شرح حال حضرت اميرعليه السلام آمده و محدّث نوري رحمه الله نيز آن را نقل كرده، ولي به مفاد آن، توجّه كافي نشده است. وي، پس از وصف جالبي از فضايل آن حضرت، اين نكته را هم ميافزايد كه هر يك از صحابيان را فضايلي است و پيامبرصلي الله عليه وآله در هنگام مرگ، از آنان خشنود بوده و از باطن صحابيان خبر ميدهد كه با ظواهر ايشان در ايمان موافقت دارد. قرآن نيز بدين امر نازل شده و آنان، همه، هم ديگر را دوست ميداشتند.
وي، سپس ادامه ميدهد:
حوادثي پس از وفات پيامبر صلي الله عليه وآله رخ داده كه صحّت آن قطعي نيست و مطلب قطعي دربارهي ايشان، همان است كه پيشتر گذشت.
وي، بار ديگر، تأكيد ميكند كه حوادث اتّفاق افتاده پس از وفات پيامبر، قطعي نيست، بلكه ممكن است، و ما، دربارهي صحابيان به آن چه گذشت، معتقديم، ولي خداوند، خود، به آن چه رخ داده، آگاهتر است...)).(54)
آيا گويندهي اين سخن - كه در رخ دادن حوادث تلخ پس از مرگ پيامبرصلي الله عليه وآله به وادي ترديد گراييده و در صدد تبرئهي غائله آفرينان و بدعت گذاران و اصحاب سقيفه است - ميتواند شيعي باشد؟
نظريّهي معتزلي بودن مسعودي
حال به بررسي اين نظريّه كه ((مسعودي، معتزلي است))، ميپردازيم. شاهدي كه بر معتزلي بودن وي ذكر كردهاند، تعبير ((اهل العدل)) دربارهي معتزليان است، ولي اين اصطلاح، ميتواند تنها به نوعي نام گذاري باز گردد. مسعودي، در واقع، از معتزليان با نامي كه خود بر خود نهادهاند، ياد ميكند و اين، الزاماً به مفهوم معتزلي بودن وي نيست. در هنگام نقل آراي معتزله در كتابهاي مسعودي، تمايل روشني به اين فرقه ديده نميشود.
نظريّهي شافعي بودن مسعودي
نكتهي قابل توجّه دربارهي مسعودي، شافعي بودن وي است كه ((سبكي)) دربارهي وي گفته است. بررسي جدّي شافعي بودن مسعودي، با توجّه به در دسترس نبودن رسالة البيان عن أُصول الأحكام كه مستند اين سخن است، امكانپذير نيست، ولي شاهدي بر نفي اين سخن نيافتيم، بويژه با توجّه به توصيف مسعودي از كتاب خود، نظم الأدلّة في أُصول الأُمّة. او، آن را مشتمل بر ((اصول الفتوي و قوانين الأحكام كتيقُّن القياس والاجتهاد في الأحكام و وقع(55) الرأي والاستحسان و معرفة الناسخ من المنسوخ...)) معرّفي كرده است.
لحن كلام وي، نشان ميدهد كه وي، لااقل، به اعتبار قياس و اجتهاد، باور دارد و اين، مؤيّد خوبي بر تسنّن وي است، زيرا، هر چند افرادي شاذّ از شيعه، مانند ابن جنيد، به اعتبار قياس قائل بودند، ولي اكثريّت قاطع شيعيان، قياس را باطل ميدانند، لذا اين عبارت، دليل خوبي بر سنّي بودن او است.
با ذكر يك نكته، بحث از مذهب صاحب مروج الذهب را به پايان ميبريم. مسعودي، در اين كتاب، اصرار دارد كه مذهب خود را آشكار نكند. آيا مذهب وي در عين تسنّن، با مذهب اكثريّت جامعه، مغاير بوده يا علّت ديگري در اين امر مؤثر بوده است؟ پاسخ اين پرسش، روشن نيست.
باري، مسعودي در جايي از مروج الذهب، ضمن ياد كرد تفصيلي از اصول پنجگانهي معتزله و اشاره به باورهاي ديگر فرقههاي اسلامي، ميافزايد:
ما، كتاب الإبانة عن أُصول الديانة را براي طرح ديدگاهي كه خود برگزيدهايم، اختصاص دادهايم.(56)
از اين كتاب، خبري در دست نداريم، لذا نميتوان دربارهي خصوصيات مذهب مسعودي، داوري روشني ارائه داد، هرچند در اصل تسنّن وي ترديدي نيست.
در بخش آينده، عباراتي ديگر از كتابهاي مسعودي مورّخ را ميآوريم كه شيعي نبودن وي را مؤكِّد ميسازد.
بخش دوم - إثبات الوصيّة و صاحب مروج الذهب
با مقايسه ميان منقولات كتابهاي مسعودي مورّخ و منقولات إثبات الوصية، تفاوت آشكاري ديده ميشود. به موارد زير، توجّه شود:
- در بخش گذشته، اثبات كرديم كه صاحب مروج الذهب، به مشروع نبودن خلافت خلفاي نخستين، تن در نميدهد، ولي كتاب إثبات الوصيّه، به گونهاي ديگر است در اين كتاب، حوادث دل خراشي كه پس از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله رخ داده و ظلم هايي كه بر حضرت اميرعليه السلام و حضرت زهراعليها السلام روا داشتند، به روشني، گزارش شده است.(57)
- گزارشهاي إثبات الوصيّة دربارهي تاريخ زندگاني پيامبران، با گزارشهاي مروج الذهب، اختلاف روشني دارند.(58)
غرض اصلي تأليف إثبات الوصيّة، اثبات امامت و وصايت دوازده امام بوده و مؤلّف، روايات چندي، از جمله حديث ((لوح جابر)) كه در آن نامهاي دوازده امامعليه السلام برده شده،(59) و نيز حديث گواهي حضرت خضر در حضور حضرت اميرعليه السلام به امامت دوازده امامعليهم السلام با ذكر نام يك يك آنان(60) در اين زمينه نقل ميكند. حال، اين مطالب را با اظهار نظر مسعودي دربارهي اصل اعتقاد به دوازده امام، صرف نظر از افراد مشخّص آنان، مقايسه كنيد. وي، مذهب اماميّهي اثنا عشريّه را در التنبيه والإشراف چنين معرفي ميكند:
القطعيّة بالإمامة الإثنا عشريّة منهم، الّذين أصلهم في حصر العدد ما ذكره سليم بن قيس الهلالي في كتابه... و لم يروا هذا الخبر غير سليم بن قيس وأنّ إمامهم المنتظر في وقتنا هذا المورّخ به كتابنا، محمّد بن الحسن بن علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب.(61)
برخي گمان بردهاند كه كتاب البيان في أسماء الأئمة القطعيّة من الشيعة - كه مسعودي، آن را به خود نسبت ميدهد، همين إثبات الوصية است،(62) ولي هيچ دليلي بر اين امر در دست نيست و علي القاعده، بايد مفاد اين كتاب، تنها ذكر نام امامان و احياناً تاريخ حيات ايشان باشد و ديدگاه كلّي آن هم مشابه همين ديدگاه التنبيه والاشراف باشد.
گفتني است كه صاحب مقامع الفضل، نگارش اثبات الوصيّة را دليل بر امامي بودن مؤلّف نميداند. وي، چنين استدلال كرده است كه عامّه نيز اصل وصايت حضرت اميرعليه السلام را پذيرفتهاند، ولي آن را تأويل نابهجا ميكنند.
محدّث نوري، به درستي، در پاسخ اين استدلال آورده است كه اين كلام، از آن جا مطرح شده كه به اصل كتاب إثبات الوصيّه، مراجعه نشده است و تنها با اتكا به نام اين كتاب، تصوّر رفته كه كتاب، تنها، اصل وصايت آن حضرت را مطرح ميسازد. اگر به اصل كتاب مراجعه ميشد، در امامي بودن مؤلّف، ترديد نميشد.(63)
به هر حال، شكّي نيست كه مؤلّف إثبات الوصية، غير از مسعودي صاحب مروج الذهب است.
نگاهي به روش تأليف اين دو كتاب نيز اين امر را تأكيد ميكند. مسعودي، در مروج الذهب - كه تاريخ تأليف آن دقيقاً با تاريخ تأليف إثبات الوصيّه يكي بوده و هر دو در سال سيصد و سي و دو، نگارش يافتهاند - و نيز در التنبيه والاشراف، مكرّر، به ديگر كتابهاي خود با ذكر اوصاف و ويژگيهاي آنها ارجاع ميدهد(64) و نيز پي در پي، از تاريخ تأليف كتاب ياد ميكند،(65) در حالي كه اين گونه نكات، به هيچ وجه، در إثبات الوصيّة ديده نميشود.
نتيجهي بحث
مسعودي، صاحب مروج الذهب، بي شك، سنّي بوده است، البته، سنّي متشيّع با اعتقاد به أفضليّت حضرت اميرعليه السلام و باور به مقامات معنوي و باطني اهل بيتعليهم السلام بر خلاف صاحب إثبات الوصيّة كه امامي اثنا عشري خالص است.
با توجّه به اين امر، ديدگاه تعدّد علي بن حسين مسعودي، مطرح ميگردد. آية الله والد، مدّظلّه، در ذيل سندي از الغيبهي نعماني كه با نام علي بن الحسين آغاز ميكند، مرقوم داشتهاند:
الظاهر أنه علي بن الحسين المسعودي صاحب إثبات الوصيّة و هو غير صاحب مروج الذهب قطعاً.
ايشان، توضيح ميفرمودند كه ابوالعباس نجاشي، به گمان يكي بودن علي بن حسين مسعودي، دو كتاب إثبات الوصيّة و مروج الذهب را به يك مؤلّف نسبت داده است، در حالي كه دقّت در مندرجات اين دو كتاب، ميرساند كه اين دو، نميتواند تأليف يك مؤلّف باشد.
در اين جا، بحث از تغاير صاحب مروج الذهب و مؤلف اثبات الوصيه را خاتمه يافته ميبينيم، ولي تعيين مؤلف اثبات الوصيّه، هنوز به بحث بيشتري نيازمند است.
بخش سوم - مؤلّف إثبات الوصيّة
ما، در مقالهي نعماني و مصادر غيبت، پس از بحثي مفصّل دربارهي علي بن حسين مسعودي - استاد نعماني - چنين نتيجه گرفتيم كه استاد نعماني، علي بن حسين مسعودي از محمّد بن يحيي عطار، در قم، حديث دريافت كرده است، و مظنون، آن است كه اين شخص، غير از مسعودي، مؤلّف مروج الذهب است، و احتمالاً، وي، مؤلّف اثبات الوصيّة است.
در توضيح قسمت آخر اين نتيجه، ميافزاييم كه هر چند متعدّد بودن علي بن حسين مسعودي - در قرن چهارم - با توجّه به تغاير استاد نعماني و صاحب مروج الذهب، به واقعيّت نزديك است، ولي نميتوان مطمئن شد كه مؤلّف اثبات الوصيّة، حتماً، همان استاد نعماني است؛ زيرا، استاد نعماني، همواره، از محمّد بن يحيي عطار روايت ميكند، ولي نام محمّد بن يحيي عطّار، اصلاً، در إثبات الوصيّه نيامده است. اين امر، هر چند دليل قطعي بر تغاير اين دو نيست(66)، ولي در تضعيف احتمال اتّحاد اين دو شخص، سودمند است. از سوي ديگر، ما، شاهد روشني بر اتّحاد نيافتيم.
نويسنده، بر اين باور است كه وقتي اثبات كرديم كه رجال نجاشي در ترجمهي علي بن حسين مسعودي صاحب مروج الذهب، دچار اشتباه شده و نسبت كتاب إثبات الوصيه به وي نادرست است، ديگر دليلي در دست نيست كه مؤلّف إثبات الوصية، علي بن حسين مسعودي نام داشته است، تا بحث اتّحاد يا عدم اتّحاد وي با صاحب مروج الذهب موضوع پيدا كند، بلكه اين احتمال هم وجود دارد كه مؤلف إثبات الوصيه، اصلاً، نام ديگري داشته و منشأ اشتباه نجاشي، چيز ديگري باشد، نه متعدّد بودن علي بن حسين مسعودي. از اين رو، پروندهي إثبات الوصيّة، به مطالعهي جدّيتر نيازمند است.
ما، در اين جا به دو نكتهي تازه، در اين زمينه اشاره ميكنيم:
نكتهي يكم - اثبات الوصيه و شلمغاني
ميان كتاب الأوصياء(67) شلمغاني و كتاب اثبات الوصيّة، بي شك، ارتباطي وجود دارد.
در توضيح اين نكته، توجّه به دو امر مفيد است:
1- سيّد بن طاووس، در فرج المهموم، روايتي را دربارهي نجوم، با اين عبارت نقل كرده است:
ذكر محمّد بن علي، مؤلّف كتاب الأنبياء و الاوصياء من آدم إلي المهديعليه السلام في حديثٍ ما لفظه: ((روي أنَّ رجلاً أتي علي بن الحسينعليه السلام و عنده أصحابه...)).(68)
اين روايت، با اندكي تفاوت در الفاظ، در إثبات الوصيه آمده است.(69)
در عبارت فوق، مراد از محمد بن علي، ظاهراً، شلمغاني است.(70) در اين عبارت نام يا وصف كتاب، جالب توجّه است. اين عبارت، دقيقاً، محتواي إثبات الوصيّة را ميرساند. اثبات الوصيّة بر خلاف تعبير نجاشي(71) رسالهي اثبات الوصيّة لعلي ابن ابي طالبعليه السلام نيست، بلكه كتاب براي اثبات استمرار سنّت وصايت، از آدم تا پيامبر خاتم (قسم اول كتاب) و از پيامبر تا حضرت مهدي (قسم دوم كتاب) نگارش يافته است.
2- شيخ طوسي، در اثبات ولادت صاحب الزمان، دو روايت از محمّد بن علي شلمغاني، در كتاب أوصياء نقل كرده كه هر دو، با چند روايت قبل و بعد، درست با همان ترتيب، با تعبيراتي مشابه، در إثبات الوصيّة ديده ميشود. جدول زير اين دو را آسانتر ميسازد:
آغاز عبارات غيبة طوسي:
آغاز عبارات اثبات الوصية:
1. 210- روي أنَّ بعضَ أخوات أبي الحسنعليه السلام كانت لها جارية...
قال المؤلِّف لهذا الكتاب: روي لنا الثقات من مشايخنا أنَّ بعضَ أخواتِ أبي الحسن علي بن محمّدعليه السلام كانت لها جارية (ص 256)
2. 211- روي علاّن الكليني، عن محمّد بن يحيي...
روي علان الكلابي (الكليني ظ) عن محمّد بن يحيي (ص 260)
3. 212- و روي علاّن بإسناده أنَّ السيّدعليه السلام ولد...
و روي علان بإسناده أنّ السيّد عليه السلام ولد... (ص 260)
4. 213- روي محمّد بن علي الشلمغاني في كتاب الأوصياء. قال: حدّثني حمزة بن نصر، غلام ابي الحسن عليه السلام عن ابيه، قال: لمّا ولد السيّد عليه السلام تباشر أهل الدار بذالك...
و حدّثني حمزة بن نصر، غلام أبي الحسن عليه السلام قال: ولد السيّد عليه السلام فتباشر أهل الدار بمولده (ص 260)
5. 214- و عنه، قال: حدّثني الثقة عن ابراهيم بن ادريس، قال: وجّه إليّ مولاي أبومحمدعليه السلام بكبش و قال: ((عَقّه عن ابني فلان...)).
و حدّثني الثقة من أخواننا عن إبراهيم بن ادريس، قال: وجّه إليّ مولاي أبومحمدعليه السلام بكبشين و قال: ((عَقّهما عن ابني فلان...)) (ص 260)
6. 215- و روي علاّن، قال: حدّثني ظريف أبونصر الخادم، قال: دخلتُ عليه - يعني صاحب الزمانعليه السلام - فقال لي: عليّ بالصندل الأحمر.
و حدّثنا علان، قال: حدّثني أبونصر ضرير الخادم، قال: دخلتُ علي صاحب الزمان، فقال لي: عليّ بالصندل الأحمر. (ص 261)
7. 216- جعفر بن محمد بن مالك، قال: حدّثني محمّد بن جعفر بن عبدالله...
و عن جعفر بن محمد بن مالك، قال: حدّثني محمد بن جعفر بن عبدالله (ص 261)
البته، در اثبات الوصيه، روايات ديگري هم در لابهلاي روايات بالا، نقل شده است، ولي هفت روايت الغيبهي طوسي، همگي با همان ترتيب، آمده است. تفاوت تعابير در اين دو كتاب، برخي به گونهاي طبيعي، معلول تفاوت ساختار دو كتاب، مانند تغيير دادن ((روي لنا الثقات من شايخنا)) به ((روي)) در رديف اوّل، و تبديل ((حدثنا)) به ((روي)) در رديف ششم، و برخي ديگر، از اختلاف نسخهي كتاب ناشي ميگردد.
به هر حال در نگاه نخست، اين احتمال به ذهن ميآيد كه إثبات الوصيّة، همان كتاب الأوصياء شلمغاني باشد، ولي عبارت پايان اين كتاب، يعني ((وللصاحب منذ ولد إلي هذا الوقت - و هو شهر ربيع الأوّل سنة اثنتين و ثلاثين و ثلاثمئة - ، ستّ و سبعون سنة و احد عشر شهراً و نصف شهر)) تاريخ 332 را نشان ميدهد كه پس از قتل شلمغاني، در سال 323 است،(72) لذا اين احتمال مطرح ميگردد كه شيخ طوسي، از همين كتاب إثبات الوصيه نقل كرده است، ولي آن را اشتباهاً به شلمغاني نسبت داده است، ولي شيخ طوسي، روايتي ديگر از كتاب الأوصياء شلمغاني نقل كرده كه در إثبات الوصيّة يافت نشد.(73)
به هر حال، ارتباط اين كتاب و شلمغاني و كتاب الأوصياء، به بحث بيشتري نيازمند است.
نكتهي دوم - إثبات الوصية و علي بن حبشي
يكي از كساني كه در آغاز چند سند إثبات الوصيه ديده ميشود، ((عباس بن محمّد)) است كه از پدر خود روايت ميكند.(74) در موردي از اين كتاب، چنين سندي آمده است: ((حدّثني العباس بن محمّد بن الحسن، قال: حدّثني محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيي...)).
در اين سند، تصحيف رخ داده است. عبارت صحيح، ظاهراً، چنين است: ((حدّثني العباس بن محمّد بن الحسين، قال: حدّثني أبي محمّد بن الحسين، عن صفوان بن يحيي)).(75)
العباس بن محمّد، فرزند محمّد بن الحسين بن ابي الخطّاب معروف است. علي بن حبشي (يا حبيش يا حبش)(76)، از عبّاس بن محمّد (بن الحسين بن ابي الخطّاب)، از پدر خود از صفوان بن يحيي(77) و ديگران(78)، رواياتي دارد. شيخ طوسي، اين راوي را در رجال خود چنين ترجمه كرده است:
علي بن حبشي بن قوني الكاتب، خاصّي، روي عنه التلعكبري و سمع منه سنة اثنتين وثلاثين وثلاثمئة إلي وقت وفاته و له منه إجازة.(79)
سال سيصد و سي و دو كه تلعكبري از علي بن حبشي حديث شنيده - دقيقاً، سال تأليف إثبات الوصيّة است، لذا اين احتمال ميرود كه مؤلّف كتاب اثبات الوصية، همين علي بن حبشي باشد كه در اثر تحريف نسخه به ، ((علي بن حسين)) تبديل شده است. شباهت حبشي (يا حبش يا حبيش) به ((حسين)) در نگارش، پوشيده نيست.
پس از اين تبديل، اين عنوان بر علي بن حسين مسعودي صاحب مروج الذهب كه دقيقاً، در همان عصر ميزيسته، تطبيق شده است.
اين احتمال هم وجود دارد كه كلمه ((بن قوني)) در نگارش پيوستهي حروف، شبيه ((المسعودي)) گرديده و به آن تبديل شده باشد.
مؤيّد ديگري بر اين كه كتاب، تأليف علي بن حبشي باشد، آغاز برخي از اسناد اثبات الوصيّة با نام جعفر بن محمّد بن مالك است.(80) علي بن حبشي بن قوني از اين راوي، رواياتي دارد.
البته، آن چه گفتيم، تنها، در حدّ يك احتمال است و نميتوان به صحّت آن حكم؛ زيرا، روايت علي بن حبشي از افرادي، چون حميري(81) و علاّن كليني(82) و سعد بن عبدالله(83) - كه در آغاز اسناد اثباتالوصيه بسيار قرار گرفتهاند - ديده نشده است. بنابراين، شناخت مؤلف اثباتالوصية، هنوز به بحث و بررسي نيازمند است.
-----------------
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
انتظار ,
مهدویت ,
|